عمو امیـــــــــر

روزمرگی ها و دفترچه خاطرات عمو امیـــــــــر

عمو امیـــــــــر

روزمرگی ها و دفترچه خاطرات عمو امیـــــــــر

از این درددلای حوصله سر بر

دیروز (جمعه) صبح ساعت 8 و نیم پاشدم و رفتم بوفه ی سعید . همونجا کلاس هم داشتم (بوفش توی یه موسسه زبانه و منم جمعه ها اول صبح میرم بوفشو باز میکنم بعدش میرم خودم کلاس تا خودش ساعتای 10 اینا بیاد بوفه و برای ساعت 10 و نیم که انتراکه و بچه ها میان بوفه آماده شه)

خلاصه دیروزم همین کارو کردم

صبح رفتم دیدم دوتا جنس جدید آورده

بهش اس ام اس دادم گفتم این دوتا قیمتش چنده

جواب نداد

خلاصه من رفتم بالا و ساعت ده و نیم تا ما انتراکمون شروع شد زنگ زد که کجایی بیا بوفه

سریع رفتم پایین و چون بوفش یه کانکس کوچیکه و نصفشم جنس اینا چیده و بچه ها هم زیادن و داخل کیپ تا کیپ پر بود فقط تونستم اونایی که بیرون صف واستاده بودنو کنار بزنم و برم در کانکس واستم

یه مشتریو راه انداخت و گفت چرا بیرون واستادی امیر . بیا تو (با یه لحن بد)

رفتم داخل و خودش بدو بدو رفت بیرون

رفتم تو واستادم دیدم یارو میگه دوتا از این کیکا میخوام (از همون جنس جدیدا منتهی کیکاش از این بازا بودن قیمت اینا نداشتن) 

موقع حساب کردن گوشیمو نگاه کردم و دیدم جواب ندادخ اس ام اسمو

کنار کیکم نگاه کردم و دیدم قیمتی چیزی هیچ جاش نیست

خلاصه از خودم گفتم 4 تومنن و تقریبا 5 تا از اون کیکا رو با همین قیمت فروختم


گذشت تا اومد

بهش گفتم مگه نمیبینی اس ام اسمو چرا جواب ندادی من قیمت این کیکارو از کجا باید ببینم و اینا

گفت من اون موقع خواب بودم تو راه دیدم گفتم خب توکه میدونستی داری میری بیرون بوفه چرا قیمتشو نگفتی خلاصه انداخت گردن من

گفت تو مگه صبح اومدی ندیدی لیوان نداریم چرا نگفتی و از این بهونه ها و غر زدنا که من برا همشونم جواب داشتم و دادم بهش

آخرش گفت کیکارو چند دادی گفتم 4 تومن ماشین حسابو برداشت گفت من دونه ای 4800 برا خودم افتاده اگه خودم میخوردم بیشتر به نفعم بود و ماشین حسابو پرت کرد زیر دخل و با یه لحن بد گفت برو کلاست

خیلی بهم برخورد

گفتم من دیگه بوفت نمیام خودتی و بوفت و از اونموقع هم دیگه باهاش حرف نزدم

شاید بگین چقد حساسه ولی به اینم توجه کنین که من بیمارستان شیفتامو سنگین برداشتم که فقط نصف هفته قزوین باشم و نصف دیگشو تهران که بتونم برم بوفه ی سعید واستم که سعید به کارای دیگش برسه. یه قرون پول هم ازش نمیگیرم و حتی بعضی وقتا که دخلش خالیه یا میخوام تاکسی بگیرم برم بوفه یه پولی هم از جیب میذارم

گاهی میشه نیم ساعت چهل دقیقه زیر آفتاب وامیستم تا تاکسی گیرم بیاد و برم بوفه که اخرشم باید غرغراشو بشنوم که چرا دیر رفتی

با این وجود که من دارم بدون یه کلمه منت و خالصانه زحمت میکشم براش توقع ندارم جلوی بقیه منو خورد کنه یا بخواد سر چهارتا دونه 800 تک تومنی اینجوری بامن رفتار کنه

آدم به دلش میاد این چیزا


اخلاق تخمی ای داره و کلا با لحن بدی بامن صحبت میکنه و همیشه خودشو از من بالاتر میبینه


اینو نوشتم که خودم یادم باشه

شماهم اگه نظری داشتین بگین

چیزای دیگه ای هم هست که حال گفتنشو ندارم

همین