عمو امیـــــــــر

روزمرگی ها و دفترچه خاطرات عمو امیـــــــــر

عمو امیـــــــــر

روزمرگی ها و دفترچه خاطرات عمو امیـــــــــر

ریدمان ترم چهاری

نمره ها کم کم دارن میان

و من هرروز چندبار با کلی استرس و اضطراب میرم هی چک میکنم سایتو و با ریدمان های جدیدم روبرو میشم

یعنی فقط آرزو میکنم مشروط نشم . مشروط شم بفنا میرم . دعا کنین فقط :)))

روز آخر حضورمون تو خوابگاه تو سال تحصیلی 97-98

امشب مصطفی هم رفت و وسایلشو جمع کرد و گذاشت که فردا بیاد ببره

با مصطفی خیلی مشکل داشتم و اصلا دوست نداشتم باهاش تو خوابگاه شب تنها باشم ولی امشب دوست داشتم اونم میبود . دیشب که باهاش تو خوابگاه تنها بودم خیلی بهتر از امشب بود.

توی خوابگاه منم و همکلاسیام که باهم توی اتاق دیوار به دیوارم جمع شدن و حتی ترمکمونم که تابستون میمونه اتاق اوناس ولی من بخاطر دعوایی که با یکیشون دارم اونجا نیستم . کلا علوم آزمایشگاهیای خوابگاه به دو دسته تقسیم شدن این چند وقته . دسته اول من دسته دوم هم بقیه علوم آزمایشگاهیا 


خیلی دلگیره . خیلی

توی واحد تنها باشی (چه بسا توی خوابگاه) و تنها کسایی که تو خوابگاه هستن رفقای صمیمی قدیمیت باشن که همشون یجا جمع شدن دارن ورق بازی میکنن و تو دقیقا توی اتاق بغلیشون کز کرده باشی یه گوشه

فردا هم امتحان داشته باشی و حتی یه صفحه هم نخونده باشی و مجبور باشی شب بیدار بمونی


خیلی بده . خدا برای هیچکدومتون نخواد

هرکیو هم میبینم توی تلگرام که میتونم باهاش چت کنم یکم دلم وا شه به دلایلی میبینم صلاح نیست بهش پیام دادن . هرکی به یه دلیل


اه . چرا این زندگی انقد تخمیه . چرا من باید اینجوری ایزوله باشم. چرا چرا چرااااااا


 پ.ن: به یکی از بچه های کلاس زبانم پیام دادم که قبلا قزوین درس خونده بود . یه ویدئو از بادی که اینجا میاد فرستادم براش و یکم حرف زدم دیدم اون کوتاه جواب میده ادامه نمیده دیگه چیزی نگفتم . حس اویزون بودن دست داد بهم . خاک تو سرم


پ.ن2: کسی هست انلاین باشه صحبت کنم باهاش دلم از این گرفتگی در بیاد؟

گفتم بیام یه پست بنویسم درمورد این چند وقتی که نبودم یه چیزایی بگم

عرضم به خدمتتون که من ترم یک بین پسرا درسخون ترین پسر بودم و تنها پسری بودم که شدم معدل الف و نفر پنجم کلاس . ولی از ترم دو دیگه درسم شدید افت کرد طوریکه معدل ترم دوم شد 15.5 ترم سه 13.5 ترم چهار هم که علی الحساب معلوم نیست چی میخواد سرم بیاد


دیگه به جایی رسیدم که با یکی دیگه از پسرای کلاسمون توی خوابگاه شبای امتحان میرفتیم صحبت میکردم میپرسیدم چقد خوندی و اینا و وقتی میفهمیدم اونم مثل من کم خونده اروم و میشدم :))) اونم بعضی وقتا همینطوری میومد پیش من و میپرسید که ببینه یهو عقب نیفتاده باشه :)))

تبدیل شدیم به لش ترین ادمای کلاس


استادا هم که دهنمونو سرویس کردن و تا جاییکه میتونن سخت سوال میدن

استاد پاتولوژیمون که عملا توی دانشگاه معروفه به انداختن مخصوصا علوم ازمایشگاهیا

فکر کنین برای امتحان رفرنس مشخص کرده بود که بخونیم سوالارم سخت داده بود نمره منفی هم گذاشته بود

هنوز نمره هارو نذاشته توی سایت ولی از آموزش که پرسیدیم گفتن فقط چهار پنج نفرتون نمره ی خامتون بالای ده شده بقیه تون همتون افتادین (از 35 نفر)

استاده هم اینطوری نیست که بخواد نمره بده و نندازه خودش بیشتر تلاش میکنه بندازه بچه هارو تا اینکه پاس کنه

از ترم بالاییامونم حدود نصف کلاسو انداخته بود و اونام بیشترشون رفته بودن با بقیه ی دانشگاها برداشته بودن . چهار پنج تاشونم اومدن باما دوباره برداشتن که اونام بالای ده نتونستن بگیرن :))))


خلاصه که وضعیت شخماتیکه


بقیه ی درساروهم خیلی درخشان ندادم من البته . الان بزرگترین نگرانیم اینه مشروط شم و به فاک سیاه بشینم و ترم بعد از 16 واحد تخصصی که باید بردارم دوتاشو نتونم بردارم


همین دیگه . بازم بعدا اگه چیز دیگه ای به نظرم مهم اومد مینویسم براتون 

شروع

خب . این وبلاگ رو در ادامه ی وبلاگ قبلی مینویسم که تقریبا یکی دوسالی هست خیلی کم بهش سرمیزدم و به همین خاطر تصمیم گرفتم یه وبلاگ جدید بزنم تا انگیزه نوشتنمم بیشتر باشه.

من امیرم . الآن که این پستو مینویسم 20 سالمه و توی قزوین درس میخونم ولی خانوادم ساکن تهرانن . دانشجوی سال دومم و از زندگیم نسبتا راضی ام . چیزی که منو مجاب به نوشتن و وبلاگ داشتن میکنه تجربه ی دوستی های خوبیه که قبلا توی وبلاگ قبلیم تجربه شون کردم و دوست دارم باز توی اون فضا قرار بگیرم .

حس میکنم برای معرفی کافیه پس فعلا خداحافظی میکنم باهاتون تا پست اول .